تاج خروس، گیاهی یک ساله با برگ های درشت و گل های سرخ رنگ که بلندیش تا نیم متر می رسد و یک نوع از آن برگ هایش سرخ رنگ است و گل های ارغوانی دارد بوستان افروز، چمن افروز، گل یوسف، زلف عروس، زلف عروسان
تاجِ خُروس، گیاهی یک ساله با برگ های درشت و گل های سرخ رنگ که بلندیش تا نیم متر می رسد و یک نوع از آن برگ هایش سرخ رنگ است و گل های ارغوانی دارد بوستان اَفروز، چَمَن اَفروز، گُلِ یوسُف، زُلف عَروس، زُلف عَروسان
بسان. محله ای است در هرات. (مرآت البلدان ج 1: بسان). رجوع به بسان شود، هنوز زبان نگشوده. بسخن نیامده: نه طفل زبان بسته بودی ز لاف همی روزی آمد بجوفت ز ناف. سعدی (بوستان). زبان شکوۀ من چشم خون فشان من است چو طفل بسته زبان گریه ترجمان من است. صائب (از آنندراج). ، بی زبان. صفت جانوران: به مرغ زبان بسته آواز ده که پرواز پارینه را ساز ده. نظامی. احلت لکم بهیمهالانعام. (قرآن 5 / 1) ، حلال کرده آمد شما را چهارپایان بسته زبان. (کشف الاسرار ج 3 ص 1)
بسان. محله ای است در هرات. (مرآت البلدان ج 1: بسان). رجوع به بسان شود، هنوز زبان نگشوده. بسخن نیامده: نه طفل زبان بسته بودی ز لاف همی روزی آمد بجوفت ز ناف. سعدی (بوستان). زبان شکوۀ من چشم خون فشان من است چو طفل بسته زبان گریه ترجمان من است. صائب (از آنندراج). ، بی زبان. صفت جانوران: به مرغ زبان بسته آواز ده که پرواز پارینه را ساز ده. نظامی. احلت لکم بهیمهالانعام. (قرآن 5 / 1) ، حلال کرده آمد شما را چهارپایان بسته زبان. (کشف الاسرار ج 3 ص 1)
بوستانسرا. بستان سرا. باغی که در صحن خانه سازند. (از سراج اللغات) (غیاث) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بوستان سرای و سرابستان و سرابوستان، خانه ای که باغ داشته باشد. (آنندراج). رجوع به شعوری ج 1 ورق 211 شود: آورده اند که عابد به شهر اندرآمد و بستانسرای خاص ملک را بدو بپرداختند، مقامی دلگشای روان آسای. (گلستان). نگه داشت بر طاق بستان سرای یکی نامور بلبل خوش سرای. سعدی (بوستان). در حریم سترش و بستان سرای عصمتش جز بشرط راستی یک سروبن بالا نکرد. (ازسمطالعلی). و یک در، از آن بر بستانسرای برادر خود عبداﷲ گشاد. (تاریخ قم ص 37)
بوستانسرا. بستان سرا. باغی که در صحن خانه سازند. (از سراج اللغات) (غیاث) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بوستان سرای و سرابستان و سرابوستان، خانه ای که باغ داشته باشد. (آنندراج). رجوع به شعوری ج 1 ورق 211 شود: آورده اند که عابد به شهر اندرآمد و بستانسرای خاص ملک را بدو بپرداختند، مقامی دلگشای روان آسای. (گلستان). نگه داشت بر طاق بستان سرای یکی نامور بلبل خوش سرای. سعدی (بوستان). در حریم سترش و بستان سرای عصمتش جز بشرط راستی یک سروبن بالا نکرد. (ازسمطالعلی). و یک در، از آن بر بستانسرای برادر خود عبداﷲ گشاد. (تاریخ قم ص 37)
بوستان افروز. گلی است سرخ رنگ و بی بوی که آن را تاج خروس و گل یوسف نیز گویند و بعضی اسپرغم را که ضیمران باشد بستان افروز میگویند و بجای فا، بای فارسی هم آمده است. (برهان). سرخ مرد یا سرخ مرز یا گل یوسف. (سروری). گل تاج خروس که بعضی اهل هند آن را کلغا گویند. (غیاث). نام گلی است سرخ رنگ که به تاج خروس اشتهار دارد. (انجمن آرا). گلی است سرخ که خوشبو نیست و نام دیگرش تاج خروس است. (فرهنگ نظام). نام گلی است سرخ رنگ که به تاج خروس اشتهار دارد و مرادف چمن افروز باشد. (از آنندراج). گل تاج خروس. (رشیدی). نام گلی است سرخ رنگ به تاج خروسک اشتهار دارد. (جهانگیری). تاج خروس گیاهی است که گلش مثل گوشت سر خروس است. عبهر. (منتهی الارب). گل حلوا. (تحفۀ حکیم مؤمن). اهل بغداد او را باین اسم خوانند و در میافارقین او را زینهالریاحین گویند و در بعضی مواضع داح نیز گویند. و عرب هر چیزی را که بصورت نیکو بود داح و داحه گویند و او نوعیست از بقله یمانی. (ترجمه صیدنه ابوریحان). و رجوع به فهرست مخزن الادویه ص 139 و ابن بیطار ص 94 و ترجمه فرانسوی آن ص 225 شود: گر نخواهی بدم سرد صبا درگیرد در شبستان چمن شعلۀ بستان افروز. سیف اسفرنگ. خیری و خطمی و نیلوفر و بستان افروز همچنانست که بر تختۀ دیبا دینار. سعدی. خیری و خطمی و نیلوفر و بستان افروز نقشهایی که درو خیره بماند ابصار. سعدی (قصاید). ... رخ بستان افروزش سنا... (درۀ نادره چ شهیدی ص 93 ج 9).
بوستان افروز. گلی است سرخ رنگ و بی بوی که آن را تاج خروس و گل یوسف نیز گویند و بعضی اسپرغم را که ضیمران باشد بستان افروز میگویند و بجای فا، بای فارسی هم آمده است. (برهان). سرخ مرد یا سرخ مرز یا گل یوسف. (سروری). گل تاج خروس که بعضی اهل هند آن را کلغا گویند. (غیاث). نام گلی است سرخ رنگ که به تاج خروس اشتهار دارد. (انجمن آرا). گلی است سرخ که خوشبو نیست و نام دیگرش تاج خروس است. (فرهنگ نظام). نام گلی است سرخ رنگ که به تاج خروس اشتهار دارد و مرادف چمن افروز باشد. (از آنندراج). گل تاج خروس. (رشیدی). نام گلی است سرخ رنگ به تاج خروسک اشتهار دارد. (جهانگیری). تاج خروس گیاهی است که گلش مثل گوشت سر خروس است. عبهر. (منتهی الارب). گل حلوا. (تحفۀ حکیم مؤمن). اهل بغداد او را باین اسم خوانند و در میافارقین او را زینهالریاحین گویند و در بعضی مواضع داح نیز گویند. و عرب هر چیزی را که بصورت نیکو بود داح و داحه گویند و او نوعیست از بقله یمانی. (ترجمه صیدنه ابوریحان). و رجوع به فهرست مخزن الادویه ص 139 و ابن بیطار ص 94 و ترجمه فرانسوی آن ص 225 شود: گر نخواهی بدم سرد صبا درگیرد در شبستان چمن شعلۀ بستان افروز. سیف اسفرنگ. خیری و خطمی و نیلوفر و بستان افروز همچنانست که بر تختۀ دیبا دینار. سعدی. خیری و خطمی و نیلوفر و بستان افروز نقشهایی که درو خیره بماند ابصار. سعدی (قصاید). ... رخ بستان افروزش سَنا... (درۀ نادره چ شهیدی ص 93 ج 9).
بوستان سرا. بستان سرای. خانه و سرایی که در بستان ساخته شده. ممکن است لفظ مذکور قلب سرابستان و به معنی باغچه و صحن خانه باشد. (فرهنگ نظام) : بلبل بستان سرا صبح نشان میدهد وزدر ایوان بخاست بانگ خروسان بام. سعدی (طیبات). هست تا دامن کشان سروی در این بستان سرا از گریبان دست ما کوتاه کردن مشکل است. صائب (از فرهنگ نظام). رجوع به بستان سرای، سرابستان، بوستان سرا و بوستان سرای شود، نهالی. (برهان) (شرفنامۀ منیری) : خوشا حال لحاف و بسترآهنگ که میگیرند هر شب در برت تنگ. لبیبی. ، بعضی چادرشبی را گفته اند که بر روی نهالی پوشند. (برهان). اصل در آن چادریست که بر روی بستر کشند چه آهنگ بمعنی کشیدن است. (انجمن آرا). و بعضی گویند چادری که برای محافظت از گرد و غبار بر روی بستر کشند چه آهنگ بمعنی کشیدن است. (آنندراج). آنچه بروی لحاف و نهالین پوشند تا گرد نگیرد. (سروری). چادری که بالای بستر کشند و بگسترند و بعضی بمعنی چادرشب گفته اند که برای گرد ننشستن بر بستر و لحاف گسترند. (رشیدی). چادرشبی که بروی بستر کشند. (ناظم الاطباء). چادرشبی که روی بستر کشند که کثافت و گرد و خاک بر آن ننشیند. (فرهنگ نظام) ، پردۀ منقش، پردۀ رنگین از پشم که در وی نقش و نگار باشد. مقرم. (منتهی الارب). مقرمه. (منتهی الارب). محبر. (مهذب الاسماء)
بوستان سرا. بستان سرای. خانه و سرایی که در بستان ساخته شده. ممکن است لفظ مذکور قلب سرابستان و به معنی باغچه و صحن خانه باشد. (فرهنگ نظام) : بلبل بستان سرا صبح نشان میدهد وزدر ایوان بخاست بانگ خروسان بام. سعدی (طیبات). هست تا دامن کشان سروی در این بستان سرا از گریبان دست ما کوتاه کردن مشکل است. صائب (از فرهنگ نظام). رجوع به بستان سرای، سرابستان، بوستان سرا و بوستان سرای شود، نهالی. (برهان) (شرفنامۀ منیری) : خوشا حال لحاف و بسترآهنگ که میگیرند هر شب در برت تنگ. لبیبی. ، بعضی چادرشبی را گفته اند که بر روی نهالی پوشند. (برهان). اصل در آن چادریست که بر روی بستر کشند چه آهنگ بمعنی کشیدن است. (انجمن آرا). و بعضی گویند چادری که برای محافظت از گرد و غبار بر روی بستر کشند چه آهنگ بمعنی کشیدن است. (آنندراج). آنچه بروی لحاف و نهالین پوشند تا گرد نگیرد. (سروری). چادری که بالای بستر کشند و بگسترند و بعضی بمعنی چادرشب گفته اند که برای گرد ننشستن بر بستر و لحاف گسترند. (رشیدی). چادرشبی که بروی بستر کشند. (ناظم الاطباء). چادرشبی که روی بستر کشند که کثافت و گرد و خاک بر آن ننشیند. (فرهنگ نظام) ، پردۀ منقش، پردۀ رنگین از پشم که در وی نقش و نگار باشد. مِقرَم. (منتهی الارب). مقرمه. (منتهی الارب). مِحبَر. (مهذب الاسماء)